جغد طلسم شده
جغدی مسحور از میا بازدید می کند که داستانی در مورد دنیای جادویی برای او تعریف می کند که در آن کودکان می توانند بدون گم شدن ماجراجویی داشته باشند و به او انگیزه می دهد که رویاهای بزرگتری داشته باشد
روزی روزگاری در سرزمینی بسیار دور دختری بود به نام میا. میا در دهکده ای کوچک در لبه یک جنگل وسیع زندگی می کرد. او عاشق کاوش در جنگل بود، اما مادرش اجازه نداد او خیلی دور پرسه بزند، زیرا میدانست که جنگل چقدر وسیع و خائنانه میتواند باشد.
اما یک شب، میا نتوانست بخوابد. در رختخواب پرت شد و چرخید، گوسفندها را شمرد و به سقف خیره شد. درست زمانی که فکر کرد قرار است تمام شب را بیدار باشد، صدای عجیبی از بیرون پنجره شنید.
میا به بیرون نگاه کرد تا ستاره ای درخشان را دید که در آسمان می درخشد. همانطور که چشمک زدن آن را تماشا کرد، صدای خش خش را از پنجره اش شنید و با شروع، چیزی را دید که شبیه جغد آبی کوچکی بود که روی طاقچه نشسته بود.
جغد با برق چشمانش به میا نگاه کرد و با صدایی آرام گفت: من موجودی مسحور شده ام، آمده ام برایت داستانی تعریف کنم.
میا در حالی که جغد برای او داستانی درباره دنیایی تعریف میکرد که در آن بچهها میتوانند بدون گم شدن یا صدمه دیدن به کاوش و ماجراجویی بپردازند، مجذوب گوش میکرد.
هنگامی که به داستان جغد گوش می داد، میا احساس کرد که به یک سفر جادویی منتقل می شود. دنیایی که جغد توصیف کرد پر از شگفتی و افسون بود.
پس از پایان داستان، جغد بال های خود را تکان داد و به آسمان شب پرید. میا از دیدن آن ناراحت شد، اما از این واقعیت که اکنون یک دوست جدید دارد و همیشه داستان های او را برای سرگرم نگه داشتن او خواهد داشت، احساس آرامش کرد.
از آن شب به بعد، هر وقت میا نمی توانست بخوابد، به داستان جادویی جغد و دنیای شگفت انگیزی که توصیف می کرد فکر می کرد. به زودی، او به خوابی آرام فرو می رفت، با این آگاهی که حتی اگر خودش هرگز به آن دنیای مسحور سفر نکند، همیشه آن را در قلبش خواهد داشت.